دو چهره حادثه كربلا
و اذ قال ربك للملائكة انی جاعل فی الارض خليفة قالوا ا تجعل فيها من
يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ، قال انی اعلم
ما لا تعلمون »( 1 ) .
زندگی بشر مجموعهای از تاريكی و روشنائی ، زشتی و زيبائی ، شر و خير
است . آنچه فرشتگان ديدند جنبه تاريك فرزند آدم بود و آنچه خداوند
اشاره كرد قسمتهای روشن آن بود كه بر
قسمتهای تاريك بسی ترجيح دارد .
حادثه كربلا دارای دو ورق است : ورق سياه و ورق سفيد . از لحاظ ورق
سياه يك داستان جنائی است ، داستانی خيلی تاريك و وحشتناك ، و ما
بعدا در حدود بيست مظهر از بيرحمی و قساوت و دنائت و نامردمی [ را كه
در اين حادثه انجام شده ] نشان خواهيم داد . از اين جنبه در اين داستان
حد اكثر بيرحمی و قساوت و سبعيت ديده میشود .
از لحاظ ورق سفيد ، يك داستان ملكوتی است ، يك حماسه انسانی است ،
مظهر آدميت و عظمت و صفا و بزرگی و فداكاری است .
از لحاظ اول نام اين قضيه فاجعه است و از لحاظ دوم قيام مقدس . از
لحاظ اول قهرمان داستان شمر است و ابن زياد و حرمله و عمر سعد و . . . و
از لحاظ دوم قهرمان داستان امام حسين است و ابی الفضل و علی الاكبر و
امثال حبيب ابن مظهر ، و زينب و ام كلثوم و ام وهب و امثال اينها . از
لحاظ اول اين داستان ارزش آنرا ندارد كه بعد از هزار و سيصد و بيست و
اند سال ، با اين عظمت ، خاطره و ذكرايش تجديد بشود ، وقتها و پولها و
اشكها و تأثرها و احساسات صرف آن بشود ، نه از آن جهت كه از داستان
جنائی نمیتوان استفاده كرد ( زيرا جنبههای منفی زندگی بشر نيز ممكن است
آموزنده باشد . از لقمان پرسيدند ادب از كه آموختی ؟ گفت : از بی ادبان
) و نه از آن جنبه كه اين داستان از جنبه جنائی چندان مهم نيست يا چندان
آموزنده نيست . ما قبلا ثابت كرديم كه [ اين داستان ] از اين نظر مهم
است و گفتيم كه كشته شدن
امام حسين بعد از پنجاه سال از وفات پيغمبر به دست مردمی مسلمان بلكه
شيعه معمای بسيار قابل توجهی است . بلكه از آن نظر جنبه جنائی قضيه
ارزش اينهمه بزرگداشت ندارد كه داستان جنائی در هر شكل و قيافه زياد
است ، در قرون قديم ، قرون وسطی ، قرون جديد ، قرون معاصر زياد بوده و
هست . در حدود بيست سال پيش يعنی در حدود سالهای 1940 ميلادی بود كه
بمبی بر شهری فرود آمد و شصت هزار نفر صغير و كبير و بيگناه تلف شد .
در شرق و غرب عالم داستان جنائی زياد واقع شده و میشود ، و [ مثلا ]
نادريك قهرمان جنائی است . همچنين ابو مسلم ، با بك خرم دين . جنگهای
صليبی ، جنگهای اندلس مظهرهای بزرگی از جنايت بشرند .
اين داستان از نظر دوم يعنی از لحاظ ورق سفيدی كه دارد اينهمه ارزش را
پيدا كرده است . از اين جهت است كه كم نظير بلكه بی نظير است ، زيرا
در دنيا افضل از امام حسين بوده است اما صحنهای مثل صحنه امام حسين برای
آنها پيش نيامد . امام حسين رسما اصحاب و اهل بيت خود را بهترين
اصحاب و بهترين اهل بيت میشمارد .
لهذا بايد جنبه روشن و نورانی اين داستان از آن جنبه كه اين داستان
مصداق « انی اعلم ما لا تعلمون »است نه از آن جنبه كه مصداق « من يفسد
فيها و يسفك الدماء »است ، از آن جنبه كه حسين و زينب قهرمان
داستانند نه از آن جنبه كه عمر سعد و شمر قهرمان داستانند ،امام حسين بعد از پنجاه سال از وفات پيغمبر به دست مردمی مسلمان بلكه
شيعه معمای بسيار قابل توجهی است . بلكه از آن نظر جنبه جنائی قضيه
ارزش اينهمه بزرگداشت ندارد كه داستان جنائی در هر شكل و قيافه زياد
است ، در قرون قديم ، قرون وسطی ، قرون جديد ، قرون معاصر زياد بوده و
هست . در حدود بيست سال پيش يعنی در حدود سالهای 1940 ميلادی بود كه
بمبی بر شهری فرود آمد و شصت هزار نفر صغير و كبير و بيگناه تلف شد .
در شرق و غرب عالم داستان جنائی زياد واقع شده و میشود ، و [ مثلا ]
نادريك قهرمان جنائی است . همچنين ابو مسلم ، با بك خرم دين . جنگهای
صليبی ، جنگهای اندلس مظهرهای بزرگی از جنايت بشرند .
اين داستان از نظر دوم يعنی از لحاظ ورق سفيدی كه دارد اينهمه ارزش را
پيدا كرده است . از اين جهت است كه كم نظير بلكه بی نظير است ، زيرا
در دنيا افضل از امام حسين بوده است اما صحنهای مثل صحنه امام حسين برای
آنها پيش نيامد . امام حسين رسما اصحاب و اهل بيت خود را بهترين
اصحاب و بهترين اهل بيت میشمارد .
لهذا بايد جنبه روشن و نورانی اين داستان از آن جنبه كه اين داستان
مصداق « انی اعلم ما لا تعلمون »است نه از آن جنبه كه مصداق « من يفسد
فيها و يسفك الدماء »است ، از آن جنبه كه حسين و زينب قهرمان
داستانند نه از آن جنبه كه عمر سعد و شمر قهرمان داستانند ، بررسی شود
. ( بنت الشاطی كتابی نوشته به نام بطله كربلا
اما از لحاظ امام حسين ( ع ) :
بايد ببينيم چطور شد امام حسين قيام كرد ؟ در قيام حسين عليه السلام چند
عامل را بايد در نظر گرفت :
الف - از امام حسين برای خلافت يزيد بيعت و امضا میخواستند . آثار و
لوازم اين بيعت و امضاء چقدر بود ؟ و چقدر تفاوت بود ميان بيعت با
ابوبكر يا عمر يا عثمان و صلح با معاويه و ميان بيعت با يزيد . به قول
عقاد اولين اثر اين بيعت امضاء سب و لعن علی ( ع ) بود كه در زمان
معاويه شروع شده بود ، و هم امضاء ولايت عهد و وراثت خلافت بود .
ب - خودش میفرمود : اصلی در اسلام است كه در مقابل ظلم و فساد نبايد
سكوت كرد ، اصل امر به معروف و نهی از منكر . خودش از پيغمبر روايت
كرد : « من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله » . . . ايضا میگفت :
« الا ترون ان الحق لا يعمل به » . . .
ج - مردم كوفه از او دعوت به عمل آوردند و نامهها نوشتند و هجده هزار
نفر با مسلم بيعت كردند . بايد ديد آيا عامل اصلی ، دعوت اهل كوفه بود
و الا اباعبدالله هرگز قيام يا مخالفت نمی كرد و بيعت میكرد ؟ اين مطلب
خلاف رأی و عقيده حسين عليه السلام بود و قطعا چنين نمی كرد بلكه تاريخ
میگويد چون خبر امتناع امام حسين از بيعت به كوفه رسيد مردم كوفه اجتماع
كردند و هم عهد شدند و نامه دعوت نوشتند . روز اول كه در مدينه بود از
او بيعت خواستند بلكه معاويه در زمان حيات خود از او بيعت خواست و
حسين ( ع ) امتناع كرد . بيعت كردن با يزيد صحه
گذاشتن بر حكومت او بود كه ملازم بود با امضاء بر نابودی اسلام : « و علی
الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد » . پس موضوع امتناع از
بيعت خود اصالت داشت . حسين ( ع ) حاضر بود كشته بشود و بيعت نكند ،
زيرا خطر بيعت خطری بود كه متوجه اسلام بود نه متوجه شخص او ، بلكه
متوجه اساس اسلام يعنی حكومت اسلامی بود نه يك مسئله جزئی فرعی قابل
تقيه .
اما موضوع دوم نيز به نوبه خود اصالت داشت . از اين نظر اين جهت را
بايد مطالعه كرد كه آيا شرط امر به معروف يعنی احتمال اثر و منتج بودن
در آن بود يا نه ؟ از گفتههای خود امام حسين كه میفرمود : « ثم ايم الله
لا تلبثون بعدها الا كريثما يركب الفرس حتی تدور بكم دور الرحی و تقلق
بكم قلق المحور » . يا در جواب شخصی كه " رياش " نقل میكند فرمود :
²ان هؤلاء اخافونی و هذه كتب اهل الكوفة و هم قاتلی فاذا فعلوا ذلك و لم
يدعوا لله محرما الا انتهكوه بعث الله اليهم من يقتلهم حتی يكونوا اذل من
قوم الامه » . ( فرام الامة ) و همچنين است جملههائی كه در وداع دوم به
اهل بيت خودش فرمود : « استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظكم و
منجيكم من شر الاعداء و يعذب اعاديكم بانواع البلاء » ، از اينها معلوم
میشود كه امام حسين توجه داشت كه خونش بعد از خودش خواهد جوشيد و
شهادتش سبب بيداری مردم میشود . پس شهادتش مؤثر بود .
اما از نظر سوم : از اين جهت همينقدر مؤثر بود كه امام را متوجه كوفه
كرد . اما آيا اگر به كوفه نمیرفت ، در محل امن و امانی بود ؟ اگر در
مكه يا مدينه هم بود چون از بيعت امتناع میكرد و به
علاوه به خلافت يزيد معترض بود دچار خطر بود و امام حسين ابا داشت كه در
مكه حرم خدا كشته شود و شايد از اينكه در حرم پيغمبر هم كشته شود
اباداشت . اينكه در وسط راه به اصحاب حر گفت و از نامه عمر سعد به ابن
زياد برمیآيد كه در خود كربلا به عمر سعد هم گفته است : اگر نمی خواهيد
برمیگردم ، فقط ناظر به اين قسمت است كه چرا به عراق آمد نه اينكه قضيه
فقط يك جنبه دارد و آن هم جنبه دعوت و بعد هم پشيمانی از آمدن به عراق
است . امام حسين كه نگفت حالا كه مردم كوفه نقض عهد كردند پس من بيعت
میكنم يا اينكه ديگر موضوع اعتراض به خلافت يزيد را پس میگيرم و ساكت
میشوم .
مسائلی كه در اينجا هست :
الف - قبل از مردن معاويه مسئله امتناع مردم مدينه بالخصوص حسين بن
علی ( ع ) از بيعت مطرح بود . امام حسين در جواب نامه معاويه سخت به
او تاخت و به موضوع ولايت عهد يزيد اعتراض و انتقاد كرد . " سرمايه
سخن " و " ابوالشهداء " عقاد ) .
ب - مسئله ولايت عهد يزيد يك بدعت بزرگ بود در اسلام و نقشهای كه از
سی و چند سال پيش امويين كشيده بودند . ابوسفيان در خانه عثمان گفت :
تلقفوها تلقف الكرش و لتصيرن . . . اما والذی يحلف به ابوسفيان لا جنة و
لا نار . از اين نظر فوقالعادش مهم بود ، نه با شورا و آراء عمومی منطبق
بود و نه جعل الهی ، نصب پدر بود پسر را .
ج - تسليم خليفه شدن در يك وقت جايز است كه بحث در
اطراف اصلحيت فرد ديگر باشد ولی غير صالح كارها را بر مدار و محور
اسلامی میچرخاند . علی (ع) فرمود : « و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين
و لم يكن فيها جور الا علی خاصة » .
د - بيعت ، عقد بود مانند عقد بيع و اجاره و نكاح ، و تعهدآور بود ،
قابل نقض نبود . علی ( ع ) فرمود : عهد با كافر را نيز نبايد نقض كرد و
الا امان باقی نمیماند .
ه - مسئله اعتراض به كار خليفه وقت ولو منتهی به عزل او بشود در
صورتی كه انحراف پيدا میكند ، خود يك مسئلهای است در اسلام به نام امر
به معروف و نهی از منكر . امام حسين مكرر به اين اصل استناد كرد . شرط
اين اصل نيست كه خون ريخته نشود ، شرطش اينست كه نتيجه نهائی آن به
نفع اسلام باشد ، نظير خود جهاد با كفار .
و - موضوع دعوت امام از طرف مردم كوفه و اتمام حجت ، خود يك مطلبی
است . امام هم خيلی عاقلانه و مدبرانه عمل كرد : اول به نامههای آنها
جواب داد ، چندين بار پيك رد و بدل شد ، ابتدا نمايندهای از طرف خودش
فرستاد ، مسلم هم سياست علوی را به كاربرد ، يعنی بدون هيچ نوع نيرنگ و
اغفالی در كمال صراحت با مردم عمل كرد ، نه پولی از مردم گرفت و نه
پولی در ميان رؤسا تقسيم كرد ، همان سياستی كه حاضر نيست هدف را فدای
وسيله كند . امام كه امتناع از بيعتش قطعی و همچنين تصميم به اعتراضش
قطعی بود ، به آنها جواب مساعد داد . علت اينكه از مكه در آنوقت حركت
كرد يكی اين بود كه فرصت خوبی بود ، ديگر اينكه خطر بزرگی پيش آمده بود
. فرصت اين بود كه در روز
هشتم ذیالحجة كه همه مردم عازم عرفات و انجام اعمال حجند او حركت میكند
. اين عمل مردم مسلمان را به فكر وا میدارد كه چه موضوع مهمی پيش آمده
كه فرزند پيغمبر از انجام عمل حج منصرف و به طرف ديگر میرود . اين عمل
به اصطلاح ژشت بسيار عالی بود . اما خطر مطلب اين بود كه خطر كشته شدن
در ضمن اعمال حج داشت . به نقل " سرمايه سخن " عمرو بن سعيد بن العاص
با لشكری مأمور شده بود حسين ( ع ) را در همان مكه بكشد . خودش به فرزدق
گفت : اگر بيرون نمی آمدم كشته میشدم . در منتخب طريحی نوشته است كه
سی نفر مأموريت مخفيانه يافته بودند كه حسين ( ع ) را ضمن اعمال حج
بكشند ( و بعد هم تحت عنوان مشاجره شخصی قضيه را لوث كنند و يا مثل سعد
بن عباده بگويند جنها او را كشتند ) . پس به هر حال اگر دعوت اهل عراق
هم نبود موسم حج و ازدحام حج خطر كشته شدن برای امام حسين داشت و امام
مصمم بود كه ايام حج در مكه نماند . او كه نمیتوانست بالباس احرام مسلح
شود . به علاوه توهين عظيمی بود برای بيت الله كه پس از پنجاه سال كه از
وفات پيغمبر گذشته است فرزند پيغمبر را در محيط " « و من دخله كان
آمنا »" بكشند . عليهذا حركت امام حسين در آنوقت از مكه به جای ديگر
ضروری به نظر میرسيد . اگر از دعوت اهل عراق هم صرف نظر بكنيم جايی
ديگر كه از عراق برای امام حسين بهتر باشد وجود نداشت .
ز - امام حسين از لحاظ عامل دوم يعنی انجام وظيفه اصلاح در امت اسلاميه
كشته شدن خود را مفيد میديد ، احساس
می كرد موقعيت طوری است كه اگر كشته بشود نفله نشده است .
میتوانيم مطلب را به صورت جامعتر و كاملتری بيان كنيم : در حادثه
كربلا جهات زيادی هست :
1 - امام يگانه شخصيت لايق و منصوص و وارث خلافت بود . يزيد ، نالايق
و غاصب بود . اين جهت ميان وضع امام و وضع پدرش و فرزندانش با خلفاء
وقت مشابه بود . بايد ببينيم صرف اين جهت چه وظيفهای برای امام ايجاد
میكند ؟
2 - آنها از امام بيعت میخواستند و به هيچ وجه از آن صرف نظر
نمیكردند . بايد ببينيم بيعت چيست و چه اثری دارد و تكليف به بيعت چه
وظيفهای برای امام ايجاب میكند ؟
3 - اوضاع و احوال مسلمين از نظر اجراء حدود و موازين اسلام وضع بسيار
بدی پيدا كرده بود كه با ريشه اسلام سر و كار داشت . بايد ببينيم تكليف
امر به معروف كه خود امام به آن استناد میكرد چه وظيفهای ايجاب میكرد ؟
4 - مردم كوفه از امام دعوت كردند و نوعی اتمام حجت شد . دعوت آنها
چه وظيفهای ايجاب میكرد ؟
5 - آنها در آخر كار امام را مخير كردند ميان دو چيز : تسليم و يا كشته
شدن . اين جهت چه وظيفهای را برای امام ايجاب میكرد ؟
اما مسئله احقيت به خلافت اگر توأم با چيز ديگر نباشد يعنی فقط شخص
جای خود را عوض كرده باشد و هر اندازه تفاوت هست همان است كه لازمه
قهری زمامداری اصلح و غير اصلح است
ظاهرا در اين مورد [ امام ] وظيفهای جز اين ندارد كه حق خود را مطالبه
كند و اگر اعوان و انصار به قدر كافی دارد اقدام كند و اگر نه سرجای خود
مینشيند همانطور كه علی ( ع ) در موقع خلافت ابوبكر گفت : « افلح من
نهض بجناح او استسلم فاراح » ( 1 ) . و در موقع خلافت عثمان گفت :
« و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا علی خاصة ».
علی ( ع ) با خلفای زمان خود در مسائل قضايی و سياسی و علمی همكاری
میكرد يعنی به آنها مشورت میداد و آنها را تقويت و تأييد میكرد .
قضاوتهای مولی و مشورتها و جوابهای علمی او مشهور است .
در اين قسمت اين جهت را كه افكار عمومی چگونه قضاوت میكند بايد در
نظر گرفت . اگر امام به حق را مردم از روی جهالت و عدم تشخيص
نمیخواهند ، او به زور نبايد و نمیتواند خود را به مردم به امر خدا تحميل
كند . لزوم بيعت هم برای اين است .
اما قسمت دوم يعنی بيعت . اولا بيعت چيست ؟ تعريفی كه ما از بيعت
پيدا كردهايم همان است كه در " النهاية " ابن اثير ماده بيع آمده است
. میگويد : " و فی الحديث : « ألا تبايعونی علی الاسلام . هو عبارش عن
المعاقدش عليه و المعاهدش ، كأن كل واحد منهما باع ما عنده من صاحبه و
أعطاه خالصة نفسه
« و طاعته و دخيلة أمره » " ( 1 ) .
بيعت فقط در مورد حاكم و سلطان است . پيمان رفاقت دو رفيق را بيعت
نمیگويند يعنی در بيعت تسليم يك طرف برای يك طرف است . ( رجوع شود
به كشاف و مجمع البيان ) .
در قرآن ذكر بيعت آمده است : « لقد رضی الله عن المؤمنين اذ
يبايعونك تحت الشجرش . . . 0 اذا جاءك المؤمنات يبايعنك علی ان لا
يشركن بالله و لا يسرقن و لا يزنين و لا يقتلن اولادهن ».
پيغمبر ( ص ) برای علی ( ع ) در غدير خم بيعت گرفت . در " ليلة
العقبة " اهل مدينه با پيغمبر بيعت كردند . در سقيفه از مردم بيعت
گرفتند و همين بيعت كار را تمام كرد و مردم پس از توجه نيز بيعت خود
را نقض نكردند . علی عليه السلام در زمان خلافت از مردم بيعت گرفت .
زبير كه بعد پشيمان شد گفت : بيعت من ظاهری بود . در نهج البلاغة خطبه 8
میفرمايد : « يزعم انه قد بايع بيده و لم يبايع بقلبه فقد أقر بالبيعة و
ادعی الوليجة فليأت عليها بامر يعرف و الا فليدخل فيما خرج منه » (2) .
امام در اينجا روی اصول قضايی عليه زبير استدلال
میكند . به هر حال امام در اينجا بيعت را به عنوان يك امر الزام آور
ياد میكند .
ايضا امير المؤمنين در نهج البلاغة خطبه 34 میفرمايد : « ان لی عليكم
حقا و لكم علی حق . فاما حقكم علی فالنصيحة لكم ، و توفير فيئكم عليكم ،
و تعليمكم كيلا تجهلوا ، و تأديبكم كيما تعلموا ( تعلموا ( 1 " . و اما
حقی عليكم فالوفاء بالبيعة ، و النصيحة فی المشهد و المغيب ، و الاجابة
حين ادعوكم ، و الطاعة حين آمركم » ( 2 ) . ايضا اصحاب جمل به عنوان
ناكثين يعنی نقض كنندگان بيعت شناخته شدند . درباره امام زمان دارد او
مخفی شد تا بيعت كسی به گردن او نباشد .
امامزادگان و تمام كسانی كه میخواستند قيام كنند عليه خلفا مثل محمد
نفس زكيه و زيد بن علی از اتباع خود بيعت میگرفتند . ابوحنيفه فتوا داد
كه بيعت اهل مدينه با عباسيها درست نيست چون قبلا با محمد نفس زكيه
بيعت كردهاند . امام صادق ( ع ) فرمود : من حاضرم با محمد نفس زكيه
بيعت كنم به شرط اينكه قيامش قيام امر به معروف باشد نه مهدويت . خود
امام حسين ( ع ) از اصحاب خود بيعت گرفت و در شب عاشورا
فرمود : من بيعت خودم را از گردن شما برداشتم : « انتم فی حل من بيعتی »
. مسلم نيز از مردم كوفه برای امام بيعت گرفت . معاويه به حضرت امير
مینويسد كه تو را مانند شتری كه مهارش را بكشند برای بيعت بردند :
²و كنت تقاد كما يقادالجمل المخشوش ». امير المؤمنين در جواب او نوشت
(نامه 28) : « و قلت : انی كنت اقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتی أبايع
والعمر الله لقد اردت ان تذم فمدحت ، و ان تفضح فافتضحت ! و ما علی
المسلم من غضاضة فی ان يكون مظلوما ما لم يكن شاكا فی دينه و لا مرتابا
بيقينه ، و هذه حجتی الی غيرك قصدها و لكنی اطلقت لك منها بقدر ما سنح
من ذكرها » ( 1 ) . اينجا اين سؤال پيش میآيد كه بيعت چه لزومی دارد كه
پيغمبر و امام از مردم بيعت میگرفتند ، و از نظر شرعی چه اثر الزام آوری
دارد ؟ آيا اگر مردم بيعت نمیكردند اطاعت پيغمبر واجب نبود ؟ ! و چرا
امير المؤمنين به بيعت استناد میكند ؟
به نظر میرسد بيعت در بعضی موارد صرفا اعتراف و اظهار آمادگی است ،
قول وجدانی است . بيعتی كه پيغمبر اكرم میگرفت از اين جهت بود ، خصوصا
با توجه به اينكه در خوی عرب اين بود كه قول خود و بيعت خود را نقض
نكند ، نظير قسم خوردن نظاميها يا وكلا است كه به هر حال هيچكس نبايد به
مملكت خود خيانت كند . ولی اين قسم تأكيد و گرو گرفتن وجدان است . تا
شخص بيعت نكرده ، فقط همان وظيفه كلی است كه قابل تفسير و تأويل است
، ولی با بيعت ، شخص به طور مشخص اعتراف میكند به طرف و مطلب از
ابهام خارج میشود و بعد هم وجدان خود را نيز گرو میگذارد ، و بعيد نيست
كه شرعا نيز الزامی فوق الزام اولی ايجاد كند . ولی در برخی موارد صرفا
پيمان است مثل آنجائی كه قبل از بيعت ، هيچ الزامی در كار نيست . مثلا
اگر خلافت به شورا باشد نه به نص ، قبل از بيعت هيچ الزامی نيست اما
بيعت الزام آور میكند . امير المؤمنين كه با زبير و غير زبير به بيعت
استناد میكند در حقيقت مسئله منصوصيت را كه خلافت ابوبكر و عمر و عثمان
آنرا از اثر انداخته ، صرف نظر میكند و به يك اصل ديگر كه آن هم يك
اصل شرعی است استناد میكند همچنانكه خلفا نيز نص بر علی ( ع ) را
ناديده گرفته و به يك اصل ديگر از اصول اسلام كه آن هم محترم است استناد
كردند و آن شورا بود : « و شاورهم فی الامر 0 و امرهم شوری بينهم » .
بيعت با رأی دادن در زمان ما كمی فرق میكند ، پر رنگتر است . رأی صرفا
انتخاب كردن است نه تسليم اطاعت شدن . بيعت اين است كه خود را تسليم
امر او میكند . بيعت از رأی دادن پر رنگ تر است . حالا ببينيم امام
حسين اگر بيعت میكرد ، اين بيعت چه معنيی داشت ؟
در اين مرحله يعنی مرحله امتناع از بيعت ، تكليف امام حسين يك
تكليف منفی است ( مانند مرحله چهارم و پنجم ) : بيعت نكردن ، برخلاف
مرحله اول و سوم كه تكليف مثبت پيدا
میكند . از اين نظر امام حسين " نه " میگويد ، بايد دست خود را عقب
بكشد ، بايد جا خالی كند . از نظر اين تكليف اگر امام از كشور خارج میشد
وظيفه خود را انجام داده بود ، اگر به ميان كوهها میرفت كه دسترسی به او
نبود ( به قول ابن عباس شعاب الجبال ) باز وظيفه خود را انجام داده بود
. اگر فرضا در خانهها مخفی شده بود باز هم وظيفه خود را انجام داده بود ،
ولی اگر بيعت زوری و اكراهی انجام میداد معذور نبود . اكراه از نظر اسلام
شامل اين مسائل نمیشود . « رفع ما استكر هوا عليه و لا ضرر و لا ضرار »
شامل جايی كه ضرر بر اسلام وارد شود نيست ، مثل اينكه كسی را مجبور كنند
كه عليه السلام كتاب بنويسد يا قرآن را تخطئه كند .
در اينجا اين نكته گفته شود كه بعضی میگويند چرا امام حسين در زمان
معاويه اقدام نكرد و بعضی ديگر جواب میدهند چون در آن وقت موضوع صلح
امام حسن در بين بود و امام نمی خواست بر خلاف عهد برادرش رفتار كند .
اين سخن درست نيست زيرا معاويه خودش آن پيمان را نقض كرده بود . قرآن
كريم عهد و پيمان را محترم میشمارد تا وقتی كه ديگری محترم بشمارد . قرآن
نمیگويد اگر طرف نقض كرد تو باز هم وفادار بمان بلكه میگويد :
« فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم ». البته عهد با كافر هم محترم است .
پيغمبر اكرم با قريش در حديبيه قرارداد بست و چون نقض از ناحيه آنها
شروع شد پيغمبر اكرم هم آنرا ورق پارهای بيش نشمرد . بلكه سر عدم قيام
سيد الشهداء اين بود كه انتظار فرصت بهتر و بيشتری را میكشيد . اسلام
تاكتيك و انتظار فرصت
بهتر را جايز بلكه واجب میداند . مسلما فرصت بعد از مردن معاويه از
زمان معاويه بهتر بود . امام در زمان خود معاويه نيز ساكت نبود ، دائما
اعتراض میكرد ، به وسيله نامه كه به معاويه نوشت ( 1 ) حضورا با او
محاجه كرد . اكابر مسلمين را جمع كرد و با آنها صحبت كرد ، برای قيام به
سيف بهترين وقت را اين دانست كه صبر كند معاويه بميرد . امام قطع
داشت كه معاويه يزيد را نصب كرده و بعد از مردن معاويه مردم را به
اطاعت از يزيد دعوت خواهند كرد . عليهذا از نظر امام خلافت يزيد چيز
تازه و غير مترقبی نبود